خدایا شکر...
عاقبت یک شب از شبهای دور کودک من پا بدنیا می نهد
آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مـادر می نهد
بینمش روزی که طفلم همچو گل در میان بسترش خوابیده است
بوی او چون عطر پیـک یاس ها در مشام جـان من پیچیده اسـت
پیکرش را می فشارم در برم گویمش چشمان خود را باز کن
همچو عشـق پاک من جاویـد باش در کنارم زنـدگی آغاز کن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی